ادامه
#پارت_پنجاهو_یکماز استرس خودم کلافه شده بودم
+تو منو بردی تو تختم
خیلی سریع کفتمو سرمو انداختم پایین
_اره
+چرا این کارو کردی
اخم کرد
_توقع داشتی میزاشتم کمرت میگرفت
+نع... اما میتونستی بیدارم کنی... بلند کردن چیز سنگین برات خوب نیس
زیر لب زمزمه کرد
_نیس که خیلی سنگینی
فک کرد نشنیدم اما به لطف گوشایه تیزم شنیدم
ادامه داد
_خانم من شمارو چند بار صدا زدم بیدار نشدی
شرمنده سرمو زیر انداختم
+من دیگه برم تو هم سوپتو بخور استراحت کن وقت برا کار همیشه هس
منتطر جواب نموندمو با سرعت از اتاق خارج شدم
پوفییی کشیدم وبه سمته اشپزخونه رفتم...
#اجباربه#خوشبختی#فصل_دوم#پارت_پنجاهو_دومیه ماه گذشته یک ماه تقریبا غیر عادی
اراز باید یک ماه استراحت میکرد اما لجبازی کردو 10 روز بعد مرخص شدنش رفت اداره
منم خودمو تیکه تیکه کردم اما کو گوش شنوا
برعکس قبل مهربون تر شده اما هنوزم سرده
امروز..... هههه امروز یه روز خیلی خوبه
روز دوماد شدن داداشم وعروس شدن اجیم
روز عروسیه ارادو ارزو
قبل ناپدید شدن اراز تو ماموریت قسمتی از تدارکات عروسیو انجام دادند
اما با ناپدید شدنه اراز افتاد عقب تو این یه ماه بقیه کارارو انجام دادن وامروز روز عروسیشونه
به غیر عروسیه اراز تو این یه ماه اتفاقایه دیگم افتاد
متلا یهو زن عمویه اراز دست از مخالفت برداشت وسکوت کرد که خوده ارزو تصمیم بگیره
و....
تقریبا شر ارشام والهه محسنم از سرم کم شده
ادرس خونه مادر جون وخونه خودمونو پیدا کرده بودن وهی مزاحم میشدن
وقتی اراز ماجرایه بیمارستانو دادگاهو مزاحمتاشونو فهمید انقدر دادو بیداد کرد که نگو
میگفت چرا زودتر بهم نگفتی این پسره رو زنده نمیزاشتم به خاطر چشم داشتن به ناموسم
بعدش رفت سره وقتشون نمیدونم چی گفتو چی کار کرد
که دیگه از اون روز به بعد نه ارشامی دیدم نه خانواده ای
تو این یه هفته اخیر کلی با ارزو وبقیه پاساژ گردی کردیمو کلی لباسو وسیله خریدیم
منم یه لباس شب طوسی خریدم
برا ارازم یه کت و شلوار طوسی گرفتیم
اراز گفت نرم ارایشگاه به جاش یه ارایشگر میاره خونه منم حرف گوش کن قبول کردم
بعده چند ساعت طاقت فردا صندلی به سمته اینه چرخید
خیره خودم شدم
وایییی خیلیییی تغیر کرده بودم
انقدر این ارایشو لباس به تنم نشسته بود که احساس میکردم شبیه فرشته ها شدم
ارایشگره با تحسین خیرم شد
_خیلی ناز شدی گلم
لبخندی بهش زدم
+ممنونم حاصل زحمت شماس
_خودت نازی گلم من فقط کمی نازترت کردم
خندیدم
با کمک ارایشگره لباسمو پوشیدم رو تخت نشستم اونم وسایلشو جمع کردو رفت
5 مین گذشته بود هنوز ساعت 3 بود قرار بود ساعت 4 باغ باشیم
کفشامو پوشیدم
رفتم بیرون هیچ صدایی نمیومد
رفتم تو اشپز خونه
اراز اونجام نبود صداش زدم
+اراز...
چند لحظه نگذشته بود که صداش درست چند سانتی متریم به گوشم خورد
_بله
برگشتم سینه پهنش درست یه سانتی متریم بود یه قدم ازش دور شدم
هردو میخ هم شدیم اون خوشتیپ من خوشگل ووویییی لیندا و ارشام فدامون بشن
نگا به چشماش کرد چند لحظه خیره هم بودیم که نگاه گرفتو مشغول درست کردن کرواتش شد منم از کنارش رد شدمو رو مبلا نشستم
چند دقیقه گذشته بود اما اون هنوز درگیر کرواتش بود
خیرش بودم خندم گرفته بود به کروات چشم غره میرفت خخخخ بابا این کی بود دیگه
نگام کرد
_پوففففف انید
+بله
_بلدی کروات ببندی
زوقمو پنهون کردمو ریلکس گفتم
+اره
_بیا اینو برام ببند
بلند شدمو اروم به سمتش رفتم رو به روش
رو نک پاهام ایستادم تا هم قدش بشم
شروع کردم به بستن کروات
+تموم شد
لبخندی از زوق زدم
به کروات نگاهی انداختو لبخندی زد
دستاشو دو طرفه کمرم گذاشت
تو یه لحطه سرش به سرم نزدیک شدو لبایه گرمش رو پیشونیم نشست بوسه ارومی به پیشونیم زدو گفت
_مرسی که هستی
هنگ کرده بودم با چشمایه گشاد شده خیرش بودم قلبم رو هزار میزد صداشو میشنیدم
به خودش اومدو دستاشو برداشتو عقب رفت بهم پشت کرد
_متاسفم.... یه لحظه حواسم پرت شد
به سمته در رفت
_من میرم پایین تو ماشین مانتوتو بپوش بیا
وبدون مکث از در بیرون رفت
وسط سالن بی حرکت ایستاده بودم
الان..... اراز منو بوسید
وای خدایه من چیو باور کنم رفتاره سردشو بی محلیاشو اعصاب داعم به هم ریخشو... یا.... مهربونیه زیر پوستیو غیرتی شدنشو و.... بوسه الانشو
چیووو خدا چیو
به خودم تو اینه خیره شدم رفتم جلو دستمو گذاشتم رو جایه بوسش بر خلاف دستایه لرزونو سردم پیشونیم داشت میسوخت
جایه بوسش داشت اتیش میگرفت
نگامو از چشمایه هیرونم گرفتم به سمته اتاق خواب رفتمو مانتومو پوشیدم ورفتم پایین
بی صدا کنارش جای گرفتم اونم بدون کلمه ای حرف راه افتاد
تو طول مسیر حتی صدایه نفسامونم به زور شنیده میشد
با ایستادن جلو باغ باهم پیاده شدیم
رفتیم داخل مهمونایه درجه یک اومده بودن
منتطر عروس دوماد بودیم تا بیاین عقد کنند بعد اون بقیه مهمونا میاین ومجلس اصلی شروع میشه
نگاهی بین جمعیت انداختم
با هزار جون کندن بین 50 نفر ادم رها و درسارو پیدا کردم
با زوق خواستم به سمتشون برم که بازوم کشیده شد
برگشتمو خیره اراز اخمو شدم
+هااا
_کجا میری
اشاره کردم به خواهرام
+پیش رها درسا
هوفیییی کشید
_زود برگرد تو دید باشید
سری تکون دادم بازومو ول کردم منم فوری دور شدم
انگار بچم
اداشو در اوردم
+تو دید باشید
انگار میخوان بدوزنم
به بچه ها رسیدم ودست از غر زدن برداشتم
با زوق نگاشون کردم مشغول حرف زدم بودن
+رها..... دری خله
هر دو برگشتن اونام زوق کرده بودن به سمتم اومدن بعده کلی چلوندن توفی کردن هم دیگه از هم جدا شدیم
+واییی دلم براتون یه ذره شده بود
درسا با شیطنت سرشو بین کله هایه منو رها اوردو گفت
_منم دلم برا خل بازیا و سرکار گذاشتن طفلان دانشگاه تنگ شده
هممون زدیم زیر خنده
خندم محو شد به نقطه نامعلومی خیره شدم
+چه زمانی بود بدون هیایو بدون غصه یه عالمه شیطنت میکردیم میخندیدیم
هیچکس نبود گیر بده هیچکس نبود بگه اینکارو بکن اونکارو نکن اما الان...
چه زود گذشت چه تلخ گذشت
بچه ها متوجه حال بدم شدن
_عه انید جونی ابجی جون قرار نبود بعده یه عالمه داتنگی باز فاز ناراحتی برداریا یه امروزو بشو انید قبلی همون دختر که هیچکس از دستش اسایش نداشت
لبخندی زدم
+سعی میکنم امروزو برا شما انید قبلی باشم
درسا خندید
_دمت گرم
پس اماده باش که امشبو میخوایم بترکونیم وایی که قر تو کمر فراوونه
خندیدیم یه چند دقیقه حرف زدیم که خبر اوردن عروس دوماد اومدن بلند شدم ورفتم کنار اراز ایستادم
ارادو ارزو دست در دست هم وارد شدن
واییی هر دو محشر شده بودن شبیه یه پرنسس وپرنس
همه خیره این دو کبوتر عاشق بودن که عشقشون از نگاشون معلوم بود
با نشستن تو جایگاهشون نگا ازشون گرفتم مادر جون اشک میریخت منم چشمام اشکی شده بود
عاقد شروع کرد به خوندن خطبه
=عروس خانم ایا وکیلم شما رو با مهریه...... به عقد داعم اقایه اراد گناهی در بیاورم
درسا گفت
_عروس رفته تو گل خونه مادر جونش برا عشقش گل بچینه مادر جون سر رسیده فعلا که متوالی شده تا ببینیم چی میشه
همه زدن زیر خنده
با دستم خاک تو سری به درسا نشون دادم که برو بابایی گفت
=برایه بار دوم عرض میکنم....
ایا وکیلم
_عروس خدارو صد هزار مرتبه شکر جونه سالم بدر برده الانم داره همون گلارو گلاب میکنه برا اقاشون
دوباره صدایه خنده بالا گزفت
نگاهی به رها انداختم امروز عجیب شیطون شده بود